حسناحسنا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

خانم کوچولو

حسنا و جوجه ها

دو سه روزه که دو تا جوجه مرغ و سه تا بلدرچین داری. خیلی خوشحالی. ظهر میبریمشون توی حیاط تا یه کم بگردن. قراره بلدرچین ها برامون تخم بزارن. منم دوستشون دارم. مخصوصا جوجه کوچولو هارو ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

  چندروزیه که همش میخوای بپری. مثل کانگورو      از روی مبل میپری وسط اتاق یا بالشتهارو میزاری روی هم  میری بالا و میپری پایین . مثلا داریم تلویزیون نگاه میکنیم یه دفعه ای میپری جلومون. یا وقتی جایی میریم که فضای باز هست شروع میکنی به دویدن. اونقدر تند میدوی که خدا میدونه . مثل فرفره میری الانم که چادر پوشیدی و نشستی به عروسکت می می میدی. تازه لباسهاتم خودت میپوشیو کفشهاتم تنهایی میپوشی و بند چسبیشم خوشکل میبندی.     عزیز دلم شما الان دیگه کامل حرف میزنی و از خواب که بیدار میشی شروع میکنی به حرف زدن تا وقتی که دوباره خواب بری. توی بیشتر حرفات "ک یا گ" رو نمیتونی بگی و بجاش "ق" ...
17 شهريور 1391

کارهای حسنا

      حسناجون چند وقتیه که هر کاری میخوام انجام بدم میایی و حاضر میشی. توی آشپزخونه که میرم سریع میری چهارپایه رو برمیداری و هرگوشه که می ایستم چهارپایه رو میذاری و میای بالا تا ببینی چه خبره وهمکاری کنی. کنار گاز که میخوای بیای اول میری از توی کشو یه قاشق بلند برمیداری بعد میای که غذا رو هم بزنی. کنار ظرفشویی هم میخوای ظرفهارو بشوری ولی همه جارو خیس میکنی. یه جورایی دیوونم کردی. خیلی خیلی زرنگی. نمیدونم به خودم رفتی دیگه  تو خونه مثل سایه دنبالمی هیچی هم که نمیشه بهت گفت سریع قهر میکنی و میری تو اتاق درو میبندی  ولی خوبیش اینه که زود خودت میای بیرون و آشتی میکنی. همه ی حرفها و رفتارمو ضبط میکنی و بعدا ان...
10 خرداد 1391

خاطرات حسنا

سلام حسناجونم.امیدوارم الان که داری این نوشته هارو میخونی خوش وسلامت باشی. مامانی میخواد خلاصه ای از اول تولدت تا 2 سالگی رو برات بنویسه که چه کارهایی کردی. حسناخانمی یکی یه دونه مامان، شما26 اردیبهشت1388 ساعت 7صبح توی اتاق عمل بدنیا اومدی.ببین اینجا چقدر ناز خوابیدی.   قربونش برم... خیلی کوچولو بودی و تا 10 روز تقریبا آروم بودی ولی بعدش شب که میشد گریه میکردی و تا نصفه شب آروم نمیشدی. خیلی وقتها مجبور میشدیم با ماشین بریم بیرون تا خوابت ببره ولی به محض اینکه می اومدیم خونه دوباره گریه میکردی. بالاخره تا 2 ماه  ادامه داشت و بعد گریه هات تموم شد.دخترک ما کم کم بزرگ میشد و خنده از روی لباش نمیرفت.   ...
5 اسفند 1390
1